آجیل و میوه ای که در شب نشینی می خورند، چرای گوسفندان در شب، شب چرا، برای مثال گرگ آمده ست گرسنه و دشت پربره / افتاده در رمه، رمه رفته به شب چره (ناصرخسرو - ۲۶۸)
آجیل و میوه ای که در شب نشینی می خورند، چرای گوسفندان در شب، شب چرا، برای مِثال گرگ آمده ست گرسنه و دشت پُربره / افتاده در رمه، رمه رفته به شب چره (ناصرخسرو - ۲۶۸)
خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب یازه، شبکور، مُرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
شب جشن سده. لیلهالسدق. شب دهم بهمن ماه. صاحب برهان گوید: به معنی شب آتش بلند باشدچه سده به معنی آتش بلند است و آن شب دهم بهمن ماه است و وجه تسمیۀ این، آن است که چون فریدون بر ضحاک دست یافت خدم و نزدیکان او را می گرفت و میکشت از آن جمله طباخی داشت ارمائیل نام که مردمان را کشتی و مغزسر ایشان را جهت ماران ضحاک بیرون کردی، نزد فریدون آوردند. خواست که او را به عقوبت تمام بکشد. ارمائیل گفت هر روز یک کس را از آن دو کس که به من میدادندکه بکشم آزاد میکردم و در عوض او مغز سر گوسفند داخل مینمودم. تو باید که با من مکافات نیکی به جای آوری و اگر باور نداری اینک آن مردم پناه به کوه دماوندبرده اند. فریدون با لشکر سوار شد و متوجه کوه دماوند گردید تا آن مردم را به شهر بازآورد، چون نزدیک رسید، شب درآمد و راه را گم کردند، پس بفرمود تا آتش بسیاری برافروختند و مردمان گریخته چون آن آتش بدیدندحیران ماندند که آیا چه چیزست ؟ متوجه آتش شدند و خلقی عظیم آزادکردگان طباخ جمع آمدند. گویند: آن شب صدجا آتش افروخته بودند و آن شب دهم بهمن ماه بود. (برهان). قسمتی از گفتۀ برهان بر اساطیر مبتنی است و قسمتی نیز اساسی ندارد. رجوع به جشن سده و سده شود
شب جشن سده. لیلهالسدق. شب دهم بهمن ماه. صاحب برهان گوید: به معنی شب آتش بلند باشدچه سده به معنی آتش بلند است و آن شب دهم بهمن ماه است و وجه تسمیۀ این، آن است که چون فریدون بر ضحاک دست یافت خدم و نزدیکان او را می گرفت و میکشت از آن جمله طباخی داشت ارمائیل نام که مردمان را کشتی و مغزسر ایشان را جهت ماران ضحاک بیرون کردی، نزد فریدون آوردند. خواست که او را به عقوبت تمام بکشد. ارمائیل گفت هر روز یک کس را از آن دو کس که به من میدادندکه بکشم آزاد میکردم و در عوض او مغز سر گوسفند داخل مینمودم. تو باید که با من مکافات نیکی به جای آوری و اگر باور نداری اینک آن مردم پناه به کوه دماوندبرده اند. فریدون با لشکر سوار شد و متوجه کوه دماوند گردید تا آن مردم را به شهر بازآورد، چون نزدیک رسید، شب درآمد و راه را گم کردند، پس بفرمود تا آتش بسیاری برافروختند و مردمان گریخته چون آن آتش بدیدندحیران ماندند که آیا چه چیزست ؟ متوجه آتش شدند و خلقی عظیم آزادکردگان طباخ جمع آمدند. گویند: آن شب صدجا آتش افروخته بودند و آن شب دهم بهمن ماه بود. (برهان). قسمتی از گفتۀ برهان بر اساطیر مبتنی است و قسمتی نیز اساسی ندارد. رجوع به جشن سده و سده شود
نامه که در شب نویسند. نامه که نویسند و در شب منتشر سازند. اختفاء و پنهان ماندن نویسنده و نشرکننده را، نوشتۀ بی امضا شبیه به روزنامه در خدمت یا بیان حال کسی که شبها در خانه ها اندازند. (فرهنگ نظام)
نامه که در شب نویسند. نامه که نویسند و در شب منتشر سازند. اختفاء و پنهان ماندن نویسنده و نشرکننده را، نوشتۀ بی امضا شبیه به روزنامه در خدمت یا بیان حال کسی که شبها در خانه ها اندازند. (فرهنگ نظام)
مرکب از شب + ’گه’ مخفف گاه پسوند زمان و مکان. شبانگاه: شبانگه رسیدند دل ناامید بدان دژ که خواندندی او را سپید. فردوسی. شبانگه چو بنشست بر تخت ماه سوی آسیا شد به نزدیک شاه. فردوسی. شبانگه به درگاه بردش کشان بر روزبانان مردم کشان. فردوسی. از گه مشرق چو طاووسی برآید بامداد درگه مغرب شبانگه خویشتن عنقا کند. ناصرخسرو. شبانگه آفتاب آوردی از رخ مرا عهد سلیمان تازه کردی. خاقانی. چند آوری چو شمس فلک هر شبانگهی سر بر زمین خدمت یاران بی وفا. خاقانی. دی شبانگه به غلط تا به لب دجله شدم باجگه دیدم و نظاره بتان حرمی. خاقانی. شبانگه به بوی خوش انگیختن سحرگه به شربت برآمیختن. نظامی. جهاندار با فتح دمساز گشت شبانگه به آرامگه بازگشت. نظامی. سحرگه پنج نوبت کوفت بر خاک شبانگه چاربالش زد بر افلاک. نظامی. شبانگه کارد بر حلقش بمالید روان گوسفند از وی بنالید. سعدی. یکی را پسر گم شداز راحله شبانگه بگردید در قافله. سعدی. روزی تا بشب رفته بودیم و شبانگه پای حصاری خفته. (گلستان سعدی). و رجوع به شبانگاه شود
مرکب از شب + ’گه’ مخفف گاه پسوند زمان و مکان. شبانگاه: شبانگه رسیدند دل ناامید بدان دژ که خواندندی او را سپید. فردوسی. شبانگه چو بنشست بر تخت ماه سوی آسیا شد به نزدیک شاه. فردوسی. شبانگه به درگاه بردش کشان بَرِ روزبانان مردم کشان. فردوسی. از گه مشرق چو طاووسی برآید بامداد درگه مغرب شبانگه خویشتن عنقا کند. ناصرخسرو. شبانگه آفتاب آوردی از رخ مرا عهد سلیمان تازه کردی. خاقانی. چند آوری چو شمس فلک هر شبانگهی سر بر زمین خدمت یاران بی وفا. خاقانی. دی شبانگه به غلط تا به لب دجله شدم باجگه دیدم و نظاره بتان حرمی. خاقانی. شبانگه به بوی خوش انگیختن سحرگه به شربت برآمیختن. نظامی. جهاندار با فتح دمساز گشت شبانگه به آرامگه بازگشت. نظامی. سحرگه پنج نوبت کوفت بر خاک شبانگه چاربالش زد بر افلاک. نظامی. شبانگه کارد بر حلقش بمالید روان گوسفند از وی بنالید. سعدی. یکی را پسر گم شداز راحله شبانگه بگردید در قافله. سعدی. روزی تا بشب رفته بودیم و شبانگه پای حصاری خفته. (گلستان سعدی). و رجوع به شبانگاه شود
شب پرک. خفاش: شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد. سعدی. گر نبیند به روز شب پره چشم چشمۀ آفتاب را چه گناه. سعدی. مهر درخشنده چو پنهان شود شب پره بازیگر میدان شود. و رجوع به شب پرک و خفاش شود
شب پرک. خفاش: شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد. سعدی. گر نبیند به روز شب پره چشم چشمۀ آفتاب را چه گناه. سعدی. مهر درخشنده چو پنهان شود شب پره بازیگر میدان شود. و رجوع به شب پرک و خفاش شود